نبرد سوپرلیگ فوتبال اروپا هنوز تمام نشده
با انصراف اکثر دوازده تیم موسس سوپرلیگ، در نگاه اول به نظر می رسد که کار این پروژه دیگر تمام شده باشد، اما با نگاهی به تاریخ باید گفت که چندان هم مطمئن نباشید.
تجربه آخرین لیگ یاغیان جهان فوتبال 70 سال پیش در کلمبیا، حرف های بسیاری برای گفتن درباره پروژه سوپرلیگ اروپایی دارد.
بوگوتا، کلمبیا، 9 آوریل 1948. خورخه الیه سر گایتان، رهبر حزب لیبرال، تصمیم گرفت پیش از قرار ملاقاتش با فیدل کاسترو، یک وکیل جوان کوبایی، برای نهار به رستوران هتل کنتیننتال برود که پنج دقیقه با محل کارش فاصله داشت. او هیچ وقت به رستوران نرسید. یک آدمکش به سمتش رفت و چهار بار به او شلیک کرد. پنج دقیقه قبل از ساعت قرارش با کاسترو، گایتان در یک بیمارستان محلی تمام کرده بود.
خورخه الیه سر گایتان، رهبر حزب لیبرال کلمبیا
خشونت اجتنابناپذیر مینمود. دولت کلمبیا میدانست چه چیزی در راه است و به هر دری میزد تا جو را آرام کند و خب بهترین راه برای پرت کردن حواس مردم و جلوگیری از یک جنگ داخلی چه بود؟ ماریانو اوسپینا پرز، رییس جمهور وقت موافق خود را با طرح تاسیس یک لیگ حرفهای فوتبال اعلام کرد و چهار ماه بعد اولین بازی لیگ برگزار شد. آلفونسو سنیور، رییس باشگاه بزرگ میوناریوس (میلیونرها) بعدها گفت: "ترور گایتان آن چیزی بود که به حرفهای شدن فوتبال در کلمبیا منجر شد."
در همان زمان بازیکنان در آرژانتین اعتصاب کرده بودند و باشگاههای کلمبیایی آدمهایشان را با چمدانهای پر از دلار به آنجا میفرستادند تا بازیکنان ناراضی را مجاب کنند قرارداد فعلیشان را فسخ کنند و در کلمبیا بازی کنند. به زودی بازیکنان دیگری از اروگوئه، پاراگوئه و برزیل هم از راه رسیدند. باشگاههایی که بازیکن از دست داده بودند شکایت کردند و فیفا، فدراسیون فوتبال کلمبیا را مجبور کرد به همکاریاش با سازمان لیگ پایان دهد.
اما این باعث شد لیگ کلمبیا رسما از هفت دولت آزاد شود؛ ناگهان دیگر خریدن هر بازیکنی مجاز شد و رقمهای پیشنهادی نجومی بود. نیل فرانکلین مدافع تیم ملی انگلیسی یکباره دستمزدش را چهار برابر کرد و پاداشی گرفت که در حالت عادی سه سال طول میکشید از باشگاه استوکسیتی دریافت کند. فرانکلین یکی از پنج بازیکن انگلیسی بود که به کلمبیا رفت. همچنین، 13 بازیکن مجار، دو بازیکن از یوگوسلاوی، یک اتریشی، یک ایتالیایی، یک بازیکن از لیتوانی و یک رومانیایی هم به لیگ تازه تاسیس شده پیوستند: این الدورادوی (شهری افسانهای که همه در آن دنبال گنج میگشتند - مترجم) جهان فوتبال بود.
بازگشت نیل فرانکلین از بوگوتا
اما این وضع نمیتوانست خیلی دوام داشته باشد. تا سال 1951 مقامات فوتبال کلمبیا با فیفا توافق کردند تا به آغوش خانوادهی جهانی فوتبال بازگردند اما تنها به یک شرط: که باشگاههای این کشور سعی در جذب بازیکنان دیگر لیگها نکنند. تا سال 1954 سرمایهی فوتبال کلمبیا ته کشیده بود و جنگ داخلی که به زودی جان 250 هزار کلمبیایی را میگرفت در راه بود. الدورادو دیگر وجود نداشت.
آن چه یکشنبه پیش اتفاق افتاد، نزدیکترین چیز به یک شورش فوتبالی برای بیرون زدن باشگاهها از ساختار موجود فیفا و کنفدراسیونهای قارهای از زمان تاسیس لیگ کلمبیا بود. البته شرایطی که منجر به مطرح شدن ایدهی سوپرلیگ اروپا و منتفی شدن آن شد به وضوح متفاوت است اما قصهی لیگ کلمبیا برای فهمیدن این که این شورشها چطور به وجود میآیند و عمل میکنند درسهایی برای آموختن دارد
این درست که ماجرا از یک ترور سیاسی شروع شده بود اما الدورادوی کلمبیایی احتمالا اگر شرایط مالی بازیکنان آن زمان عادلانهتر بود هیچگاه اتفاق نمیافتاد. بازیکنان آن زمان در آرژانتین، برزیل و اروپا در استادیومهایی پر از تماشاچی و برای باشگاههایی ثروتمند بازی میکردند اما دستمزد خودشان پایین بود و از حقوق اندکی بهرهمند بودند. در کلمبیا، حمل و نقل و ارتباطات دشوارتر بود و جامعه بعضا چنان خشن میشد که یکدفعه دولت در ساعت 6 و نیم عصر اعلام خاموشی و حکومت نظامی کرد، اما علیرغم همه اینها بازیکنان آماده بودند همه چیز-حتی بازی برای تیمهای ملیشان- را فدا کنند تا پول بیشتری در بیاورند.
الدورادو عمر کوتاهی داشت اما تاثیرش بر فوتبال شگرف بود. بعد از این واقعه بود که مقامات فوتبالی فهمیدند رقابتهای بینالمللی چه جذابیتی میتواند داشته باشد و این خود موتور محرکه جامباشگاههای اروپا و جام لیبرتادورس بود که هر دو مدتی بعد از ماجرای لیگ کلمبیا تاسیس شدند. تاثیر بزرگ دیگر ماجرا در بهبود قرارداد بازیکنان بود: حتی در انگلستان محافظهکار هم قانون سقف حقوق تا سال 61 برداشته شد.
باشگاه های تاریخی مانند یوونتوس از قدرت مالی تیمهایی مثل سیتی و PSG احساس خطر کردهاند
اما دربارهی شرایط فعلی چه میتوان گفت؟ این احتمالا سادهسازی مساله است، اما ماجرا در واقع این است که باشگاههای بزرگ و قدیمیتر جایشگاهشان را از سمت باشگاههایی مثل چلسی، منچسترسیتی و پاریسسنژرمن در حال تهدید میبینند، چرا که سرمایهی این باشگاهها از اولیگارشها و حکومتهای خارجی میرسد و برای درآمدزایی نیازی به روندهای معمول بازار ندارند. قوانین فرپلی مالی قرار بود که جلوی افتادن فوتبال در دام تورم مزمن را بگیرد اما در چند سال اخیر ثابت شده که این قوانین کارآمد نیستند.
بنابراین از آنجا که غولهای باسابقه با معضل مالی درگیر بودند –که شیوع کرونا هم تشدیدش کرده است- عجیب نبود که دنبال راهی برای کسب درآمد بیشتر و مطمئنتر بگردند.
این که چرا پاریسسنژرمن از ابتدا به سوپرلیگ نپیوست و چرا چلسی و منچسترسیتی آخرین تیمهای بزرگ انگلیسی بودند که به این پروژه پیوستند و اولین تیمهایی شدند که از آن خارج شدند دلیل مشخصی دارد: این سه باشگاه در همین شرایط فعلی حالشان خوب است و برای بقا یا توسعه نیازی به بیرون زدن از ساختارهای موجود ندارند.
بازیکنان بسیاری احتمالا حاضر بودند، حتی به قیمت خداحافظی با تیمهای ملی شان، در سوپرلیگ بازی کنند، اما با این حال، شرایط بازیکنان ابدا به سختی 70 سال پیش نیست. این دفعه واکنش اولیهی آنها این بود که چرا کسی نظرشان را نپرسیده است؟ و خب این مخفیانه عمل کردن در ذات این پروژه بود: یکی از مقامات باشگاهها بعدا اعتراف کرد کل روز دوشنبه مشغول این بوده که ببیند خارج شدن از لیگ قهرمانان باعث ملغی شدن قراردادهایش با اسپانسرهای فعلی میشود یا نه! اما بیثباتیهای مالی همچنان به قوت خود باقی است؛ در موقعیتی که اکثر فوتبالدوستان معاصر ترجیح میدهند بازیها را از راه دور ببینند و درآمد حاصل از بلیطفروشی به حداقل رسیده است، در تعدادی از لیگهای بزرگ اروپایی دیگر رقابت جذابی برای قهرمانی وجود ندارد و البته، تغییرات پیشنهادی لیگ قهرمانان هم هست که قرار است این نابرابریها را تشدید کند.
دوشنبه، رییس یوفا، الکساندر چفرین به شکل تحسینبرانگیزی نفرتش را از باشگاههای خیانتکار و دروغگو اعلام کرد. ممکن است حداقل برای او، دوران راضی نگه داشتن باشگاههای بزرگ به سر آمده باشد. درست است که باشگاههای شورشی رسوا شدهاند اما خودشان و نگرانیهایشان هنوز پابرجا هستند. نبرد بر سر آیندهی فوتبال هنوز تمام نشده، بازی تازه شروع شده است.